نوشته شده توسط : مهدی موسوی

چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده ....
 کاش نگاهت یک  قدم نزدیک تر بود.....

55.jpg
 
 
 
ای کاش با عشق نمی آمدیتا با دلزدگی برویای کاشدوستانه می آمدیتا سلامی بگوییاحوالی بپرسیدرددلی بکنیچای نعناع بنوشیسیگاری با دود سبز بکشیبوسه ای گرم بر گونه ام بزنیو بروی... حال که اینچنین سرد می روییادت باشد چیزی به جا نگذاریمبادا برگردی وُاشکهایم را ببینی.
 
 



کاش بجای ستاره تو در آسمان بودی تا بجای آن تو را می دیدم

میان آن همه نور چشمک زن تو را از آسمان می چیدم 

کاش به جای دیوار سکوت تو تکیه گاهم بودی 

بجای ان همه دوری همیشه در کنارم بودی

کاش ابری نبود برای گریستن تا چشمانم برای تو می گریست 

کاش گل قلبم بودی تا شاید می فهمیدی اشک چشمانم برای چیست؟ 

کاش آینه بودم تا فقط خود را در من می دیدی

کاش شاخه گلی بودم تا شاید بجای او مرا می چیدی

کاش آسمان بودی تا مثل پرنده در آسمانت پرواز می کردم

کاش غزل بودی تا تو را با عشق آغاز می کردم

کاش همیشه گرسنه بودم تا از عشق و چشمانت سیر نمی شدم

کاش عاشقم بودی تا از عشق تو پیر نمی شدم

کاش نوشتی بودی تا تو را در دفترم می نوشتم

یا به یادگار مثال عکس در قاب عکس می گذاشتم
 



:: بازدید از این مطلب : 211
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

آرامش یعنی اینکه همیشه ته دلت مطمئن باشی که توی قلب کسی که دوسش داری یه خونه گرم و راحت بدون همسایه داری .     یک نفر آمد صدایم کرد و رفت با صدایش آشنایم کرد و رفت نوبت تلخ رفاقت که رسید ناگهان تنها رهایم کرد و رفت !   رویاها همواره رویا می مانند ...                                      پس نیازی نیست که لمس شان کنی ...                                                                                 اگر رویای خود را لمس کنی خواهد مرد .  


:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

خالی از حرفم ...

خالی از بودن و شدنم ...

خالی از معنای زندگی ام ...

 

 


به قلبم نشستی نگفتم چرا...

 دلم را شکستی نگفتم چرا... 

 

 یکی خواب شبهای من را ربود

 چو دیدم تو هستی نگفتم چرا...

 

Girl-Picture3.gif


 از مرگ نمیترسم...


اینجا زندگی هم بوی مرگ میدهد.


و من به آرامی آغاز به مردن میکنم.....

 

 

y4rvui037zl6uce77lsv.jpg


وقتی از چشم  ِ تـو افتـادم ، دل  ِ مستم شکسـت

عهـد و پیمـانی که روزی بـا دلـت بستم شکسـت

 

در دلم فریـاد زد فرهـاد و کوهستـان شنیـد

هِی صـدا در کـوه ، هِی " من عاشقـت هستم " شکسـت

 

عشـق زانـو زد ... غــرور  ِ گام هایم خـُرد شـد

قامتم وقتی به انـدوه  ِ تـو پیوستم ، شکسـت

 

وقتی از چشم  ِ تـو افتـادم نمی دانم چه شـد

پیش  ِ رویـت ، آن چه را یک عـُمـر نشکستم ، شکسـت ...!



:: بازدید از این مطلب : 302
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 14 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است .
 
تویی که تصور حضورت سینه ی بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند .
 
در کویر قلبم از تو و برای تو می نویسم .
 
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعر می سرودم .
 
آن هنگام زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم و به صورت مه آلودت می لغزیدم .
 
ای کاش باد بودم و همه عمر را در عبور می گذراندم تا شاید جاده ای دور هنوز بوی پیراهنت را وقتی از آنجا می گذشتی در خود داشته باشد که مرهمی شود برای تاول های سرگردانیم .
 
مهربانم ، بیا و یکبار هم که شده از کنار پنجره دلم عبور کن بگذار لبانم عشقت را عاشقانه تر از همیشه های عمر نجوا کند
 
تویی که در کویر ذهن من همیشه بهاری ...

9.jpg

 

اگر رویتــ را از من برگردانی، اگر عطر نسیـ ـم مهربانی اتــ را از من دریغ کنی

و اگر لحظه های سربی مرا آفتابی نکنی، من بیهوده ترین آدم روی زمیـ ـن خواهم بود

اعترافــ می کنم که رسـ ـم عاشقی را بجا نیاوره ام


نه اینکه راه و رسمی را بدانم و کوتاهی کرده باشم؛


نه !


به جان این اطلسی ها و اقاقی ها قسـ ـم که هرچه در توان داشته ام رو کرده ام


می دانم که شـ ـان تو بالاتر استــ از آنچه من تقدیـ ـم کرده ام اما  ...


عزیزتزینم


از تو می خواهم که این قلیـ ـل را از من بپذیری


راستش را بخواهی چند وقتــ است که می ترسم


 دیگر این نامـ ـه ها هم - که پاره های دل مرا حمل می کنند -  تو را به شوق نیاورند


مهربانا !

روی خود را برمگردان و همه کوتاهی های مرا ببخش!

 


:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

میروم ،،، هم چنان میروم

نمیدام پایان کجاست ؟؟؟؟؟


اصلا پایانی هست برای این آغاز من ،،،

یادت با من است هر لحظه

اما ،،،اما ،،، خودت نه

دستانم یخ زده ،،،

اینجا سرد است

بی تو همه جا سرد است ،،،

کاش که پیدات کنم ،،،،

آن وقت فقط تماشایت میکنم ،،،

گرمی
نگاهت مرا بس است ،،،،

 

20080310-girl-staring-out-window.jpg



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

Alone_by_Charmaine2.jpg

راستی هیچ فکر کردی؛
وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟
خیلی ساده است !
یعنی اینکه تو دو قدم از اونها جلوتری

پس مشتاقانه به مسیرت در زندگی ادامه بده
شاد باش و وجود نازنینت لبریز باشه از مهرو گرمای زندگی در این روزهای سرد زمستان




بهتره که غرورت رو به خاطر کسی که دوستش داری
از دست بدی تا این که
کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست بدی
ما معمولا زمان زیادی رو صرف پیدا کردن آدم مناسبی برای دوست داشتن
یا پیدا کردن عیب و ایراد کسی که قبلا دوستش داشتیم میکنیم
اما باید به جای این کار
در عشقی که داریم ابراز میکنیم کامل باشیم



تو نمیتونی کسی رو مجبور کنی که تو رو دوست داشته باشه
ولی در عوض تنها کاری که میتونی انجام بدی
اینه که تبدیل به آدمی بشی که لایق دوست داشتن هست
و عاقبت کسی پیدا خواهد شد که قدر تو رو بدونه



وقتی یه اتفاق خوب یا بد برات میافته
همیشه دنبال این باش که چه معنی و حکمتی در اون اتفاق نهفته هست
برای هر اتفاق در زندگی دلیلی وجود داره
که به تو می آموزد که چگونه
بیشتر شاد زندگی کنی
و کمتر غصه بخوری



وقتی احساس شکست میکنی
که نتونستی به اون چیزی که می خواستی برسی
اصلا ناراحت نشو
حتماً خداوند صلاح تو رو در این دونسته
و برات آینده ی بهتری رو رقم زده



:: بازدید از این مطلب : 267
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

وقتی که تنهایی میاد سکوت میشــه همسفرم
غرق خیال تو می شــم غمــامو از یاد مــی بـرم
خاطره هـــای مردمــو به تو دوباره جــون می دم
حـــس می کنم پیش منی با تـو به ابرا رســیدم
لحظـــه لحظـــه شب مـــن با تــــو ســتاره بارون
مثل پرسه هــای عشقه تــــو کـــــوچه و خیابون
می شـــه از نگاه تـــو بــــه پاکــی خـــدا رســید
بــــا خیالت راهی شــــد روشنی فـردا رو دیـــــد
وقتی سکوت پــــر می زنــــه دلـم رو از تـو میبره
تو خــلوتم گم میشمو دلــم غماشو می شـمره
کاشکی تو خواب من بودی حتی خیال من بودی
همین واسم غنیمته نمی گــــم مال مـــن بودی....

 

دلتنگ تو ام زیاد و این را همه می دانند ،،،،
اشک هایم را می ریزم در سینه ام .نمی دانم این بیقرار دل چرا هنوز امید به داشتن تو دارد نمی دانم ،،،،
تو می روی و من برای اثبات دوست داشتنت همه وجود سکوت می شوم
برای هزارمین بار در دلم فریاد می زنم فقط برای تو حاضرم همه عمر سکوت کنم  ،،،،
اگر قرار به دل خودم بود آسمان را به زمین می دوختم اما وقتی به دل دیگران است چه از من بر می آید ،،،
اما تو همیشه برایم شیرین ترین رویایی ،،،، که دوست دارم به این ابدی ترین خواب روزگار فرو روم
آرزوی من
دوست داشتم مسیر داشتنت را از مسیر داشتن خدایم عبور دهم
هستی من
دوست داشتم تما آرزوهایم را با وجود تو گره بزنم
نازنینم
تو تنها عزیزی بودی که نمی دانم چگونه آنقدر آرام وارد خلوتم شدی که مشتاق بودنت شدم تا ابد
زندگیم
شب هایی به شوق دیدنت تا صبح با خدایم بهانه گرفتم تا چشم تو را به من هدیه دهد ،،،،
ماه من
دوست داشتم ماآسمانی ترین خاکی های روی زمین باشیم و حسرت این با هم بودن تا ابد بر دل این مردم بماند
نفسم
گفتی من کیستم؟
تو و اما تو
در عمق سکوتی که خویش را گم کرده بودم عبور کردی حس کردم این باید پایان همه قصه یکی بود و یکی نبودم باشد
در این همه تنهایی زمزمه ات می کردم بی هیچ توقعی از هیچ کسی
حتی از واژه ها هم تمنایی نداشتم فقط و فقط دوست داشتنت ،،،،
تو تنها روزنه ی امیدی هستی که بشود آسمانی دوستش داشته باشم،،،،
وتو برایم همه ی عالم هستی
بهانه ی همه ی بهانه هایم هستی ،،،،
حالا امیدم تو بگو
یک لحظه جای من بودی چگونه چگونه تحمل باید؟
از من هر کسی می رسد تکه ای بر می دارد
تو هم که تنهایم بگذاری دیگر بهانه ای ندارم برای ،،،،
برای خواب اصلا، برای نفس، برای امید،برای ،،،،،
می دانی که بیداری عاشقان فتنه انگیز است
 و من دوست دارم  شبی اسیر چنگال فتنه ای شوم که مرا به سمت تو سوق دهد ،،،،،
من به تو معتقدم و حالا آرام تر زیر لب دوست داشتنت را زمزمه می کنم
مبادا آزرده خاطر گردی و یا نا محرمی این اوج محرمانگی را بداند
حضرت آرامشم
آرام آرام باش ،،،،
به خدا قسم اگر بدانم از تو گذشتن یعنی آرامش تو ،،،
میگذرم و میدانم این گذشتن فقط و فقط برای دل تو هست و دلم را تنها به این خوش میکنم
 که  دیگر هیچ گاه دلت را نمی رنجانم...
اما به امید همان بیقرار دل برای تو می مانم ،،،،
ای کاش بودی ،،، ای کاش ،،،،،،،،،،،،،،،،،

 

cpt259qmzlqubfmjrcr1.jpg



:: بازدید از این مطلب : 252
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

80714835250014065818.jpg

تو نیستی...ولی حرفات توی دریای ذهنم موج می زنه و گل و لای احساسمو جابه جا می کنه...

تو نمیای...ولی حال وهوای اومدنت توی کوچه پس کوچه ی دلم جریان داره...

کاش بودی تا لحظه های دلتنگیمو  پر از صدات کنی...ولی نیستی..می تونستی جای ستاره ها رو تو

شبام پر کنی ...می تونستی ماه شبای تنهاییم باشی ...می تونستی خورشید روزای تارم باشی... ولی

نخواستی...اره نخواستی..


ولی خواستی که من دلتنگ باشم خواستی که بعد از تو از تو بگم...خواستی عکس نداشتتو قاب کنم و

روی دیوار دلم نصب کنم و هر روز نگاهش کنم و یاد خاطره هامون بیفتم ... با این که خاطره هامون این قدر

کم و کوتاهند که هر چقدر هم ازشون حرف بزنم دفتر خاطراتم تموم نمی شه...

خاطراتی که یه زمانی خیلی قشنگ بودن و روحمو نوازش می دادن ولی حالا فقط شدن دلتنگی روزام و

کابوس شبام...

راستش تو هم مثل خاطراتت برام شدی یه خاطره...یه خاطره تلخ ولی پند اموز...ولی من حتی پند

حاصل از این خاطره های تلخو نمی خوام... پندشم برام عذابه...اره عذابه...اخه پندی که از قصه ی تو گرفتم

منو از تموم دنیام جدا می کنه و میشم یه فصل زرد تو سالای پر هیاهوی زندگی...

عیبی نداره به قول خودت نبودن تو رو می زاریم به پای قسمت...اره...قسمتی که همیشه بهونه ای برای

عشقای دورغین بوده و هست...عشقایی که پر از خالین و فقط ظاهر فریبنده ای دارن و فقط فریبن نه

عشق...و وقتی به قول خودشون به اخر خط می رسن به قسمت متوسل می شن درست مثل عشق

تو...عشقی که این قدر بی محتوا و خالی بود که تنها بهونش قسمت بود...

نه ...اشتباه نکن ازت گلایه نمی کنم...حتی عشقتو با عشق دیگران مقایسه نمی کنم ولی چه کنم که

زخمی که روی دلم گذاشتی هنوز تازست.

دوست دارم ولی برنگرد...چون اگه برگردی خرد میشی نمی خوام خرد شدنتو ببینم...چون دیگه نمی

تونی ماه شبای تنهاییم باشی...

همون جا که هستی باش و فقط به ارزوهات فکرکن...



:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

بگذار بگریزند
لحظه ها را می گویم

پروانه ها را
مخواه که آنان را بگیری
مخواه که آنان را نگه داری
که هر چه که هست جاودانه نیست
اگر نمی رفتی
نمی دانستم که دوستت دارم


 

دلم برای از تو نوشتن تنگ است. درست است که همین دیروز برایت نوشتم ولی نمی دانم چرا دوست دارم هر نامه ای را که تمام کردم جواب نامه ای از تو برسد و من شروع کنم به نوشتن نامه ای دیگر.

نمی دانستم از چه بنویسم نه که فکر کنی کم آوردم، من آنقدر از تو ناتمامم که می توانم هزار نامه را تمام کنم.مثل من مثل داستان هزار و یک شب است که باید شبی یک نامه بنویسم تا زنده بمانم.راستی تو ا هزارمین عاشقانه در کنارم می مانی؟

چیزی از تو ندارم به جز یک اسم که آنهم آنقدر برایم مقدس است که تا مدتها حتی به آن خطابت نمی کردم

مگر نه که می گوییم «نامه» پس اکر در آن از «نام» ،آنهم از نامه کسی که نامه متعلق به اوست ،نگوییم از چه بگوییم.مگر نه اینکه نامهایمان با هم دو حرف و خودمان هزاران حرف مشترک داریم.پس باید با نامت بازی کرد؛ آنقدر از ابتدا ئ انتها نوشت که دیگر نه خودکاری باشد که این فرصت را از دست بدهد و نه کاغذی که با نوشتن اسمت سیاه که نه،نورانی نشود.

 

دوست دارم کاسه ی مینایی داشتیم و بینمان می گذاشتیم و من عکس چشمانت را از درون آن می دیدم شاید کمتر زیر دین داغش می سوختم و آنگاه درست از همانجایی که لبهایت را بر کاسه گذاشتی چهره ات را که در اب افتاده می نوشیدم.هرچند عطش من از تو شدیدتر از اینهاست.

 دوست دارم کاسه ی مینایی داشتیم و هرگاه زبانم لال یکی از ما می خواست تنها به سفر برود آنرا با هم از اشک پر می کردیم و پشت سرش می ریختیم و وقتی بر اثر لرزش دستانمان می شکست تکه هایش را روی دامنی از جنس نور جمع می کردیم و می بردیم پیش بقیه ی خاطرات شکسته مان.

راستی می دانی در دیار لیلی و مجنون چه معنی می دهی؟لنگرگاه

اینجاست که من فهمیدم که چگونه لنگرم بی آنکه کنگر خورده باشم آنچنان پیشت گیر کرد که به آسانی که هیچ با همه ی سختی ها هم آزاد نمی شود.قولی به من می دهی؟

بگذار تنها کشتی لنگر انداخته در بندر ساحل پر ماسه ی دور افتاده ترین جزیره ی اقیانوس دلت باشم.

اگر خسته ات کردم به چشمانت بگو به روشنی خودشان کدر لهجه ام را ببخشند

                                                                    کسی که اگر نخواهد هم فقط به تو فکر می کند

s54m6sz12kn4wbc0tw20.jpg

برای دست های خالی ام فکری کن برای علفهای هرز یـأس در سینه ام 

برای قلب شکسته و رنجورم چه داری؟ من به آخرین ایستگاه زندگی رسیده ام

مرز میان بودن و نبودن را دیده ام و از غم چشمهای حیرانم باخبرم

من باورم نمی شود که رفته ای باورم نمی شود که در آغاز شب

ناله های جگرسوز و زمزمه های مرموز گمشده بشنوم

فکری برای این قلب تنهایم کن من از صبر ایوب و قله انتظار گذشتم

تا به تو رسیدم تو را اسان از عطش فاصله نگرفتم که سکوت و سرد از نگاه های غریب

از دست بدهم.من از دیوار هیاهوی جوانی و از دروازه های سنگین فراز و نشیب ها گذشتم

تا نیمه جان به تصویر جان گرفته ی تو رسیدم در فضاهای بی طرح با رنگدانه های نور از هستی تو

طرحی از قشنگترین جلوه عشق کشیدم به هر صخره و بن بستی خندیدم...

به اسمان چشم دوختم به اسمان با من بگوی برای داشتن ات اسمان کم بود؟

حجم زردگونه ی تنهایی را دریدم به سراغ تو امدم گفتم مگر مرگ ما را از هم جدا کند

چه میگویم مرگ فاصله نیست.مرگ برایم به حقارت کوهی از کاه بود هستی ام را به تقدیر دادم تا تو را بدست اوردم

و از تو و با تو دوباره جان گرفتم بهشت دیگر ارزویم نبود با من بگوی: تیشه کدامین دشمنی نهال نو رسیده ی سروش را به مرداب کشید؟

من به زوال نیلوفر ایمان نمی آورم به درد رسیدم و از تنگنای لحظه های بعد از تو  به مرگ رسیدم
 

باور کن که از دست دادنت سخت تر از بدست اوردنت بود.

من به شوق تا به تو امدم از لمس زنبق ها حس روشن ارامش دیدم برای من چه ماند؟

تو نیستی تو ارامش مرا به خواب ابدی بردی گوئی امده بودی تنها مرا از خود بگیری

برای من روزهایی مانده اند که رفته اند مثل تو مثل خوشبختی که از من رفت من از طنین سنگی سرد از تو، چه بجویم

پرواز ارزوی من بود در انعکاس شیپورهای مرگ تو را گم کردم تو را از دست دادم برای من فهم ان نیست

که با یاد تو، انحنای سرد حسرت را باور کنم به روزهای طلایی زندگی ام بیندیشم و جاودانگی لحظه های شوق.

در من نیست در من نیست بیرنگی جذبه ها عذابم می دهند شوق از عبارات زندگی رفته است

هیچ نمیبینم چشمانم خفته اند در امتداد کور سوی نگاه تنها تو را میبینند و تو...

من به مرگ می اندیشم...



:: بازدید از این مطلب : 291
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : مهدی موسوی

 

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم
اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم
حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را  خودت میدانی
تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی
در لحظه دیدارمان چه عاشقانه نگاه میکردی به چشمانم
وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام
وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم
تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام
که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را
دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی
عشق تو در دلم غوغا کرده تا بگویم تا ابد مال منی
ناز نگاه تو ، هنوز برق نگاه زیبایت نرفته از روبروی چشمهایم
هنوز گرمی دستهایت ،گرم نگه داشته دستهایم را
هنوز احساس میکنم در کنارمی با اینکه تو آنجا مثل من به انتظار آمدن دوباره منی!
نفسهایم آمده تا بگوید به عشق تو است که زنده ام
احساسم آمده تا بگوید به عشق تو است که این شعر عاشقانه را برایت نوشته ام…

4bk81c8a7vgnpz4oha9l.jpg



:: بازدید از این مطلب : 279
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()